۱۳۸۶ دی ۱۰, دوشنبه

Movement

پیش به سوی کار
نمی دونم این از کی با من اجین شده, ولی یادمه از کلاس سوم چهارم دبستان مجبور بودم خلاف بچه های دیگه ای که مدرسشون دم گوششون بود, من شونصدکیلومتر با اتوبوس و تاکسی یا پیاده طی کنم تا برسم مدرسه و دو برابرش وقت تلف کنم تا برسم خونه. همش تقصیر این شهر بی درو پیکر بود. با خودم می گفتم کی میشه من بزرگتر بشم تا خودم محل کارم رو دم در خونمون انتخاب کنم. زهی خیال باطل, دانشگاه که قبول شدم به جای انجام مسافرت داخل شهری مجبور شدم مسافرت بین شهری انجام بدم و دو سه ساعت فقط تو راه باشم تا برسم تهران و بعد از یه کلاس زیقی برگردم.
اما الان شکر خدا وضعیت فرق کرده, الان که دارم میشنوم می خوان پایتخت
رو عوض کنن کلی خوشحالم, چون حداقل یه صد سالی طول می کشه که پایتخت جدید(احتمالا به اسم تهران نو یا تهران تازه) به شلوغی شهر فعلی برسه. واقعا دست مریزاد.:

۱۳۸۶ دی ۹, یکشنبه

دو روزی که تعطیل بودم:D:!

تعطیلات...!
همه (حداقل اونایی رو که می شناسم)از تعطیلات خوششون میان. ما منتظر تعطیلاتیم تا هر چی کار عقب افتاده رو توش انجام بدیم, حتی اگه بدونیم که شاید شونصد روز دیگه تعطیل باشه به زور کارامون رو می پیچونیم و شوتشون می کنیم تو سبد ای تعطیلات.
حالا چه تو این چند روز مرخصی به کارا برسیم یا نه- که اکثر ماهایی که کارامون رو به این روزا میندازیم به 0.0000% هم نمی رسیم- بازم با شنیدن خبر تعطیلی قند تو دلمون آب میشه, حتی اگه به خاطر قطع گاز و احتمال یخزدگی در محیط کار باشهD:!
بچه ها تعطیلات خوش بگذرهD:D;!

۱۳۸۶ دی ۵, چهارشنبه

روز سوم(;!

روز سوم
امروز کلا بی حوصله نیستم(:, نمی دونم, الان بیکارم که دارم یه پست جدید میذارم وگرنه کدوم آدم کار و بار داری یا سر کاری پست می نویسه؟ سعی کنید زیاد سر کار نمونید و گرنه به آخر عاقبت من دچار می شید ها! از من گفتنD:!

۱۳۸۶ دی ۴, سه‌شنبه

روز دوم

روز دوم
گاهی وقتا میشه قبل از اینکه اتفاقی بیفته نتیجش رو ببینی!گاهی قبل از این که روز اولی اتفاق بیفته می بینی که روز دومش داره تموم میشه
دیروز تا هشت و نیم شب سر کار بودم و داشتم با این شبکه ی لامذهب ور می رفتم,هر چقدر از شبکه و شبکه بازی خوشم میومد! آخرش سرم اومد! نمی دونم من مهندسی کنترل اینجا کار می کنم یا شبکه؟
امروز مرخصی گرفته بودم که به کارای دانشکده و فارغ التحصیلیم برسم اما وسط کار رئیس بزرگ زنگ زد که برگرد شرکت, اینم از مرخصیم!



۱۳۸۶ دی ۳, دوشنبه

روز نخست

میگن دنیا تو هفت روز به وجود اومده, خوب به ما چه؟ می خواست تو 100 روز به وجود بیاد یا اصلا می خواست به وجود نیاد. حالا که هست و من هم تو این دنیا ویلون و سرگردونم. تو مملکت ما مردم تو این فکرن که کنکور بدن, یه جایی قبول بشن, لیسانسی, چیزی بگیرن و اگه پسر باشن برن سربازی و بعدش؟ بعدش هیچی. یه کاری و یه زندگی. هدف منم این بود, نمی دونم شاید هم این نبود اما الان کارم شده کار!از شنبه تا پنج شنبه مثله ربات میام سر کار و جمعه رو می ذارم که
!;Dپیچ و مهره هام زیاد فرسوده نشن
حس می کنم حرفام تکراری شده, حتی همین گفتنم از تکرار!
اینم پست امروز, دیگه حوصله ندارم, تازه رسیدم سر کار و باز باید بچسبم بهش!چه میشه کرد!؟